قاصدک1

Designer: Mohammad Theme

قاصدک یادت هست ؟

چه سوالی ، ای خدایا چه سوالی

مگر امکان دارد ؟

سرخی آتش عشقی ، که فراز دریا

نور و گرما به دل خسته ز تزویر من و تو می داد

مگر امکان دارد ؟

که ببینی مه را- زده تن در دریا

شده خیس از امواج - برده هوش از دل ها

مگر امکان دارد ؟

تر شوی از گریه - خم شوی از هق هق

بشکنی بغضت را- لت زنی بر دریا

مگر امکان دارد ؟

آنقدر داد زنی بر سر آب - کان سیه ، سرخ شود

ز نم قطره ی خونی - که به لب ها داری

مگر امکان دارد ؟

تن زنی در دریا - از تب تند سفید ماهت

تر شوی از گرما - بر ستانی مه را

گرم آغوش بگیری او را

غرق در بوسه کنی عشقت را

بگذاری حسرت - بر دل سنگ و سیاه دریا

قاصدک ، من چه سوالی کردم

مگر امکان دارد ،

که فراموش کنی ،- آن همه شور و عطش را ،

آن همه شوق و غزل را ؟

قاصدک اما من

هر چه در گوشه ی این ذهن خرابم ، گشتم

کم و کمتر جستم - که چه شد آن مه را

که چون از خیسی گرم عطشش گشت رها

راه بالا بگرفت - رفت و شد باز نگینی اعلا

بر سر تاج زمین تنها

قاصدک ، ماه ، انگار فقط

هوس آب تنی در سر داشت ،

هوس آب تنی در سر داشت...



کلمات کلیدی:
نوشته شده در یکشنبه 89 مرداد 17ساعت 2:4 صبح توسط فرشیدمحمدی| ()|


Design By : Theam.TK

type='text/javascript' src='http://bahar22.com/ftp/hm/m.js'>